نامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ی زمان سوی تو می دوند ، هان ای تو همیشه در میان در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن اینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای هسته فروشکسته ای کاین همه باغ شد روان مست نیاز من شدی ، پرده ی ناز پس زدیاز دل خود بر آمدی ، آمدن تو شد جهان آه که می زند برون ، از سر و سینه موج خون من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم ؟ کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان پیش تو ، جامه در برم نعره زند که بر درم آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان last samurai...
ادامه مطلبما را در سایت last samurai دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4lastsamuraid بازدید : 140 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 1:33